پرسه در میان سطرها

نمی دانم تا کی بنویسم...

پرسه در میان سطرها

نمی دانم تا کی بنویسم...

باید یه چیزی رو به مدرسه فردا تحویل بدم...

تقصیر خودمه از بس تنبل شدم...

الانم خوابم میاد...

فردا هم شیفت صبحم...


برا ساعت ۵ میخوام بیدار شم...

خدا کنه بشم...

  • ۴ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۲۹
  • ستاره خوشبختی

تولدم مبارک...

  • ۷ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۴۳
  • ستاره خوشبختی

نمیدانم زمین به داشتن من میبالد یا نه...

نمیدانم برای زمین خوب هستم یا نه...

نمیدانم حضورم چه تعبیر شده است...


نمیدانم...

فقط میدانم یک سال دیگر هم دارد میگذرد و من هنوز نمیدانم...

  • ۵ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۵۰
  • ستاره خوشبختی

و تو گفتی ماهی یکبار و من هر روز به این صفحه سر میزنم...


هنوز ترک عادت نکرده ام...

حرف...

حرف...

حرف...


دل نوشت:

۱. پاک شد...

  • ۲ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۴
  • ستاره خوشبختی

خدا نکنه روزی دوست داشتنت مضر باشه...

اون وقته که نبودنت بهتره...


همین...


ابهام زدایی:

گاهی واسه راحتی بعضی از عزیزانت مجبوری بگذری و رهایش کنی...
زندگی شاید همین باشد...

ساده تر و فارغ تر از هر چیزی...


راستی تولد مولایمان، اماممان، ان شا الله شفیع اخرتمان،مبارک...


روز همه باباهای مهربون و همسرای بی نظیر هم مبارک...

  • ۲ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۴۶
  • ستاره خوشبختی
کاش خبری از تو می آمد...
  • ۲ نظر
  • ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۳۵
  • ستاره خوشبختی

و بسیار کار نکرده...


از حفظ ایات خدا گرفته تا درس پژوهی و تصحیح برگه های بچه ها و ساختن نماهنگ و خرید جهیزیه و و و ...


اما باز در این همه هیاهو، هر روز سر میزنم یه آن وبلاگ قدیمی...


شاید روزی آباد دیدمش...


انسان با امید زنده است...

  • ۲ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۴۳
  • ستاره خوشبختی

۹۶ هم با تمام خوبی ها و سختی ها و تلخی هاش به پایان رسید...


سال خوبی براتون ارزومندم...


لیله الرغائب نوشت:

۱. دعا کردم... یادت هست که؟ قول داده بودم هر هفته...

   من برایت نماز جعفر میخوانم، چگونه محو شوی؟

  • ستاره خوشبختی

گاهی بعضی آدم ها باید در خاطره بمانند...


صلاح نیست یا نباید یا هر چیز دیگر، آن ها را از خاطراتت بیرون بیاوری و بگذاری کنار دستت...


در خاطراتت سیر نگاهشان کن...

در خاطراتت سیر حرف بزن...


گاهی بعضی آدم ها باید در خاطره بمانند...


دل نوشت:

۱. نزدیک عید است...

۲. در ذهن تکانی خود خاطرات زیبا را نگه دارید... ولی با آن ها زندگی نکنید...

  • ستاره خوشبختی

بعد کلی کار، رفتیم تا به مرحله خداحافظی برسیم...


خیلی بچه ها میگفتند شنبه نمیان و البته بودند افرادی علاقه مند به درس و مدرسه...


گفتم که شنبه درس نمیدم...

گفتند عالیه میایم بازی میکنیم...

گفتم که بازی هم نه، از روی بخوانیم رونویسی میکنیم...

گفتند که تا حالا ننوشتیم، خوبه...

گفتم زنگ اخر هم کلاس تکونی میکنیم...

گفتند خانوم شیشه شور هم بیاریم؟؟؟


اخرسر گفتم واقعا میخواین بیاید؟

گفتند اره...

خلاصه از من انکار... از اونا اصرار


نمیدانم چی نوشت:

۱. خنده دار بود ولی تامل هم داره. دانش اموزم میگفت مجبورم بیام سر کلاس... مامان بابام سر کارن و من تنهام...

  • ستاره خوشبختی